چند شبه زمان خوابم به هم ریخته. و خب واقعا روی اعصابم فشار میاره. یه
مشتری ای اومد، حدودا سی سال سن. و شیرازی بود. از روی لهجه ش میفهمیدم.بعد تراکت میخواست. و بنر و سردر مغازه.هر باربا هر تعریف، قیمتی از زندگی ش رو برام میگفت. و خب من همیشه در سکوت گوشش میدادم. اصولا فهمیدم بیشتر ادم ها احتیاج دارن کا تو بشنوی شون. راهکار رو خودشون هم بلدن!خلاصه دفعه بعد که اومد، با یه اقایی اومد. من نمیدونم چه رابطه ای باهاش داشت. خودش میگفت همسرمه. اما یه حسی به من میگفت همسرش نیست.دوس پسرشه. و همون حس هم بهم میگفت به توچه؟ سرت ب کارت باشه.خانم شیرازی با اون عاقا ک میومدن، هی جلوی من همدیگرو ماچ میکردن. هی قربون صدقه هم میرفتن. میرفت روی پای اقاعه مینشست و من برای اولین بار بود همچی چیزی میدیدم و شوک بودم حقیقتش. با این که اصلا تعارف ندارم با کسی. اما نمیدونستم چطور بگم بهش که من واقعا ازین کار، تو محیط کار خجل میشم. چیزی نگفتم. فقط تو دلم میگفتم خدایا دیگه پسره نیاد لطفا!بعد که یکم فکر کردم، دیدم من واقعا صحنه های دعوا رو بیش از صحنه های عاشقانه دیدم راستشو بخواین!!و خب گفتم جانا خانماین باگ خلقت خودته! عشق بازی اونا به خودشون مربوطه. منتها تو چشمت اشباع نیست.چرا این ایده به ذهنم رسید؟چون یه فیلم داشتم میدیدم. مرده وسط پارک، زنه رو بوسید. خیلی معمولی!داشتم فکمیکردم این صحنه اگه ایران بود، همه با هین وهون و نچ نچ کوفت طرف میکردند!ما ملت اشباع نشده ای شدیم..عشق ندیدیم...با این موضوع هم کنار اومدم. گفتم به تو چه.دوهفته این خانم هی رفت و هی اومد. هی گفت میشه خط همراه اول اگه دارید بهم بدین؟ مجانی ش کردم.و خب با یه عالمه اما واگر بالاخره دادم. اون مجبورم نکرد. و خب در معنای کامل و واقعی خاطرات خانم طراح...
ادامه مطلبما را در سایت خاطرات خانم طراح دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : barf-story بازدید : 56 تاريخ : شنبه 10 دی 1401 ساعت: 14:43